دکتر عبدالله رضوی



عاشق واقعاً کیست؟!

عشق واقعاً چیست؟!

آیا واقعاً عشق وجود دارد؟!

قرنهاست واژه ی عشق دهان به دهان، نسل به نسل و سینه به سینه در حال چرخش است. مثال های زیادی از عشق های بزرگ و رویایی داریم، ولی آیا عشق واقعی را بشر می تواند حتی معنی بکند؟!

شاید معنی عشق به اندازه تعداد افراد کره زمین باشد! به همین پیچیدگی!

این روزها چیزی که زیاده لاف عاشقیه!

هر کسی نظری داره، ولی در یک کلام عاشق باید عاشق باشه و هیچ.

عشق زوال نداره

عشق انتها نداره

عشق مرز نداره

عشق واقعی شاید آغاز داشته باشه ولی قطعاً  پایان نداره.


ما چه کار کنیم تا حالمون خوب باشه؟! ما چه کار کنیم که حالمون عالی باشه؟!

جوابش اینه: باید در بازی زندگی با تمام وجود بازی کرد. حال خودمون رو به نتیجه بازی وابسته نکنیم! اگر با تمام وجود بازی کنیم، نتیجه بازی هرچیزی باشد، قابل قبول و مقبول است.

آیا در عمل موردی رو میشناسیم که مصداق این کلام باشد؟! فارغ از هر سوگرایی دینی و مذهبی و هر گونه سلیقه ی مذهبی، یک مثال بزرگ و عالی وجود دارد. من خانمی رو میشناسم که در بازی زندگی برادرزاده هایش را به شکل ناجوانمردانه به شهادت می رسانند! برادرش را به شکل ناجوانمردانه به شهادت می رسانند! خودش و همراهیانش را به اسیری می برند. وقتی در آخر این قصه از او می پرسند که حالت چطور است؟ در جواب می گوید: "والا ما راُیت الا جمیلا، ما راُیت الا جمیلا!!!"

وقتی در بازی زندگی با تمام وجود وارد شویم و وقتی با تمام وجودمان بازی کنیم و حال خودمان را به نتیجه ی بازی وابسته نکنیم، حالمان همیشه خوب و عالی خواهد ماند.

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود. کربلا در کربلا می ماند اگر این نگاه زینب نبود.

در دل هر رنجی دردی و مصیبتی، بذر یک خیری نهفته است، برابر با آن مصیبت و گاهی بزرگتر از آن! اما باید دو شرط لازم و کافی وجود داشته باشد. آن دو شرط صبر و سپاسگزاری است. در صورت وجود این دو شرط بذر خیر شکوفا خواهد شد.

 

امیدوارم حال شما همیشه خوب و عالی باشد و احساسات شما وابسته به شرایط بیرونی و دیگران نباشد و سرشار از بهترین و عالی ترین احساسات باشید. هرچند سخت است ولی شدنیست.


فرهنگی که رو به افول است و به سوی زوال می رود! این روند غم انگیز فرهنگ حال حاضر کشورمونه! بی تعارف و بی پرده باید بگوییم و اعتراف کنیم که شاید غم بارتر از وضعیت قرمز خشکسالی در کشور، وضعیت قرمز بی فرهنگی تهدید کننده است. این روند با تمامی مختصات آن که حتماً چالشی است بس بزرگ برای اهل فن و دانشمندان جامعه شناس و روانشناس، به قدری وحشتناک است که حتی در نگاهی در صحبتهای نوجوانان و حتی کودکان این سرزمین بویی از اعتراف و اعتراض رو شاید بشه فهمید! و متاسفانه هیچ ارگانی فکری به حال و روز ناخوش فرهنگ نمی کند. فرهنگی که در حال احتضار است.


گاهی اوقات کار احساس و عقل به جایی میرسه که دیگه آدم قفل میکنه گاهی هر کدام جداگانه قفل میکنند، یعنی عقل و احساس. گاهی آدم خسته میشه و گاهی به بن بست میرسه. این حس رو همه تجربه کردند، اما کیفیت و کمیت اش متفاوته. گاهی ساده ترین روزمره گی های یک انسان میشه آروزی دست نیافتنی یک انسان دیگر! و شاید اگر بگویم زندگی به این چیزهاش خوبه، خودم هم کفری میشم! دنیا جای قشنگیه، اما نه برای بعضیا. قشنگتر بود اگر فقری وجود نداشت، اگر جنایتی نبود، اگر تی نبود! وقتی به این فکر میکنی که یه روز نخواهی بود، همه چی خنده دار میشه و هه چی شوخی میشه. انسان موجود خیلی عجیبیه! تنها موجودیه که فاصله بین عشق و نفرتش به اندازه ی عجیب بودنشه! و شاید به جرات بتونم بگم اگر روزی موجودات ذی شعوری ما انسانها رو ملاقات کنن آچمز میشن از اینهمه باگی که داریم! چرا واقعاً؟!!! جواب این چرا رو هیچ کسی تا به حال نتونسته بده! و غم انگیزترین نقطه ماجرا اینجاست که این باگ در وطنمون که پاره ی تنمونه بشدت زیاده، آنقدری که باعث کرش کردن شدید تمام سلولهای مغزی ما میشه و کلاً با هیچ alt+ctrl+delete ی هم رفع نمیشه! و نهایتاً باعث سوختن CPUی آدم میشه و با هیچ خنک کننده ای هم نمیشه خنک اش کرد! حتی نیتروژن مایع! و اینجوری میشه که دود از کله ی آدم بلند میشه. بله، شاید بگین من هم رد دادم! ولی باور کنید وقتی آدم فکرش رو میکنه که چرا که ما اینقدر خوبیم توی بد بودن، آدم از خودش بیزار میشه و ترجیح میده قاطی کنه تا اینکه بخواد جواب این سوال رو پیدا کنه! هر چند چشمم آب نمیخوره، ولی امیدوارم حالمون خوب بشه. یعنی ما میبینم اون روز رو؟!!!

برای تمامی افراد دنیا یقیناً حتی شده یکبار پیش آمده که از فرط حرف زیاد برای گفتن(بخوانید درد دل)، ترجیح می دهند ساکت بمانند. حالا نیز حرف زیاد است و مجال کم. برای انسان آزاده بسی آزار دهنده و رنج آور است، در زمانی که دیگر اثری از انسانیت نمانده است. حال این مباحث وقتی وارد موضوع فلسفه هستی و وجود می شود، میبینیم که خاصاً خود ما در این بعد از جهان هستی عملاً بازیچه ای بیش نیستیم. حال بازیچه کی، مشخص نیست! هر چه خودم را متقاعد می کنم به قبول اختیار، فقط یک شاهد و دلیل این حس را در من میکشد و حس جبر را بر من چیره می سازد. و آن یک دلیل نه مرگ و زمان آن، بلکه چرایی وقوع و ثبوت تولد و پیدایش آن می باشد.

باعث بسی تاسف است که به یک شایعه یا حتی گیریم واقعیت، که بنزین گران می شود، صف های طویلی در پمپ های بنزین تشکیل شد! این یک فاجعه ی فرهنگی است! فارغ از مسائل اقتصادی یا مسائل و زیرساخت ها و بافت فرهنگی-ی! کشور، آیاد سودی که از یک باک بنزین می شود برد چقدر است؟! آیا فردی که دیشب به خاطر سود چند ده هزار تومانی در صف بنزین بود به این فکر نمی کرد که شاید فردی بیماری داشته باشد یا کار مهم و حیاتی و بزنینی در باک ماشینش نباشد؟! اینها حاصل عدم کفایت فرهنگ یک جامعه است! و این بی کفایتی یک شبه به وجود نیامده است. وقتی ملتی خود را با چهار تا سرستون و. دلخوش کرده و به گذشته ی خود می بالد، بدون اینکه به داشته های فعلی خود نگاهی بکند، حاصلی بهتر از این نخواهد داشت. کسی منکر تمدن و فرهنگ چند هزار ساله ی ایران نیست، آیا مگر می شود صرفاً با گذشته خود را دلخوش کرد؟ همانطور که گفتم فارغ از بنیانهای ی-اجتماعی آیا نباید در بنیانهای ذهنی و فردی مردم کنکاش کرد؟ آیا نباید هر فرد ایرانی از خود بپرسد چرا؟! دیشب برای چندمین بار در سالهای اخیر نشان دادیم که فروپاشی و اضمحلال فرهنگی و اجتماعی ما بسیار عمیق تر و سهمگین تر از آن چیزیست که فکر می کنیم.


انتقام طبیعت نزدیک است.

و در این انتقام کسی جان سالم به در نخواهد برد!

انتقام طبیعی(طبیعت) سرنوشت محتوم تمام کسانیست که پست فطرت بودن را معنی بخشیدند و ذره ای از انصاف را ترجمه نکردند.


وحشی دشت معاصی را دو روزی سر دهید

تا کجا خواهد رمید آخر شکار رحمت است


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Lisa مرکز بسیج دانشجویی دانشگاه های پیام نور آشپزخونه دوربين هاي ديجيتال خانومانه Aidan دکوراسیون پرده امیر Pamela g r a p h i c d e s i g n ماشين باز